دل از این خلوت پر آه...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- دل از این خلوت پر آه...
دل از این خلوت پر آه سحر بیزار آمد
شمع از آغوش شب بیبال و پر بیزار آمد
سرو قدری که نلرزید از نسیم آشنا
چون صراحی از خم بیدردسر بیزار آمد
آب اگر آیینهدار آفتاب عشق نیست
از تماشای رخ آن منظر بیزار آمد
مرغ را در قفس آیینهکاریها چه سود؟
بال اگر وا شد ز دیوار و در بیزار آمد
تشنه را چشمهٔ بیموج نمیخواند به خود
ابر، تا نغمه نگشت از سحر، بیزار آمد
پای اگر سایش سنگ است، سبکتر گردد
رهرو از راحتی راهگذر بیزار آمد
سایهای بود که با روشن خورشید نشست
لیک چون ریشه نلرزید، تبر بیزار آمد
یاد آن روز که دستی به دعا میلرزید
دل ز آیینهٔ بیاشکتر بیزار آمد
سینه چون کوه، پر از آتش نایافته بود
آتشی خواست که از شعلهور بیزار آمد
پشت هر پرده اگر شعله نمیسوخت، چه سود؟
راز، از چهرهٔ بیخاکستر بیزار آمد