در دلم پیچید کابوس از تب...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

در دلم پیچید کابوس از تب افسانه‌ها
ماند جانم نیمه‌مأنوس از تب افسانه‌ها

ریشه‌ام در خاک تردید است و بارم آتشی‌ست
سوختم بی‌صبر و ناموس از تب افسانه‌ها

هر که در من دید آیینی، شکست آیینه را
شد دلم در دیده محبوس از تب افسانه‌ها

دست من بر شانه‌ی تقدیر لرزید از جنون
چشم او اما شد افسوس از تب افسانه‌ها

خنده‌اش چون تیغ بر گل‌گونه‌ام زخمی گذاشت
مانده‌ام با رنگ معکوس از تب افسانه‌ها

خواستم فانوس باشم در شب بی‌اعتمادی
شد شبم بی‌نور و فانوس از تب افسانه‌ها

مرغ دل در قفس وهم پریدن می‌کشید
تا شکست از نغمه‌ی طوس از تب افسانه‌ها

پرده را بالا زدم، دیدم جهان در خویش نیست
صحنه شد لبریز ناموس از تب افسانه‌ها

در عبور از مرز وهم و واقع و تقدیر تلخ
پای دل لغزید و افسوس از تب افسانه‌ها

در دل تاریخ، خاکستر شد آن فریاد ناب
ماند تنها قصه‌ی طاووس از تب افسانه‌ها

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن