نخست باید بگویم که تو را...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن شعر ملل
- نخست باید بگویم که تو را...
نخست، باید بگویم که تو را نمیشناختم.
و هر آنچه پیش از تو بود، هیچ بود؛ نه، کمتر از هیچ.
جهان، پیش از آنکه تو نامی داشته باشی،
تنها گذرگاهی بود از باد؛ خاکستری، تهی، فراموششده.
اینک، تویی آن گیتارِ سرشار از طنین،
که من با انگشتانِ بیقرارم مینوازمش.
تویی آن افقِ بیکران،
که با گامهای لرزان به سویش سفر میکنم.
نه از منی، نه از دیگری؛ تو از آنِ خویشی.
افسوس، که اینها همه یعنی سایه.
یعنی آنگاه که آفتاب، جامهی زرینش را بر تنِ تو میپوشاند،
و من، در این سویِ دیوار، در تاریکیِ محض، به انتظار مینشینم.
یعنی آن هنگام که تو هستی، و حضورت، غیابِ مرا فریاد میزند.
سایه، یعنی تو آن سویِ پنجرهای،
و من، این سویِ شیشهای که از بخارِ آهِ من کدر شده است.
یعنی تو آن کشتیِ بادبانگشودهای، که از ساحلِ من دور میشوی،
و من آن فانوسِ دریاییِ خاموشم، که جز نظاره، کاری از او ساخته نیست.
سایه یعنی عشق؛ این زخمِ دلکش،
این مرهمِ دردآلود.
یعنی آنکه بدانم تو هستی،
و همین دانستن، برای ویرانیِ آدمی کافیست.
آری، اینها همه، یعنی سایه—
و من، در این سایهسارِ بیرحم، به تو میاندیشم.