صفین روزی که گرد غبار خورشید...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار عطیه چک نژادیان
- صفین روزی که گرد غبار خورشید...
صفّین
روزی که گردِ غبار، خورشید را در دهانِ خویش بلعید، جماعتی برخاستند؛ بعدها نامشان شد «خوارج».
نه با شمشیر، که با پرچم مذاکره.
گفتند: «ای علی! تیغ در نیام کن… با معاویه سخن بگو، نه نبرد.»
و علی… دلش آینهی حقیقت بود. به اصرارشان تن داد؛ نه از رضایت، که برای شکستن این تردید، برای نگهداشتن این وحدت
اشعری رفت. با دستهای خالی برگشت.
همانها که دیروز فریاد «مذاکره» میزدند، امروز فریاد «خطای علی» میزنند
همانها که حقیقت را با دست خود کور کردند، تیغ کشیدند و نهروان را زاییدند.
آری… خیانت همیشه با زره و شمشیر نمیآید.
گاهی ردای «عقلانیت» بر تن میکند… چهره «مصلحت» به خود میگیرد و با لبخندی آرام، بندِ خنجر را محکمتر میبندد.
تاریخ بارها دیده است؛
«تحمیل» را به نام «تصمیم» میفروشند،
و «سقوط» را به نام «اصلاح» طلب میکنند