دل من زیر بارانِ خیالِ تو شکفت،
هر تپش، شعلهای شد که به جانم سر گرفت.
ترسِ من از غروبِ نگاهت بیپناه،
مثل کوهیست که بر سینهی من سنگ گرفت.
اما هنوز،
در میانِ برفِ اندوه،
نامِ تو
چون بهاری پنهان،
راهی به روشناییِ فردا میگشاید...
علیرضا فاتح
ZibaMatn.IR