ما را کِه جگر به دندان و دهان پر از سکوتیم
دل داده ولی دلی نصیبمان نیست
در این شهر کِه غوغا سرِ دلدادگی ست
چاره ام جز خموشیِ ، احوال چیست
چون برگِ خزان بِه زیر پا فتاده اما
جزصدای استخوان شکستنم نیست
یارِ آن کس ک دلی ز سینه اش نیست، بگو کیست
جانان
احوالَت ، بی منو ، با رقیب چِه حالی ست...
ZibaMatn.IR