خیره شوم به چشم تو تا...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار صدیقه جُر
- خیره شوم به چشم تو تا...
خیره شوم به چشم تو
تا که نظر کنی مـرا
محبوب من
مرا ببر!
به دشت سبز آغوشت،
آنجا که طبیعت،و آسمان،
چهره و شمایل تو را میگیرد.
مـرا ببر! به کرانه ی کوه های بلند
تا آرامش را در کوه پیدا کنم
محبوب من
زنجیرههای ناامیدی را،
از پاهای ناتوانم رها کن
و در بند نگاهت مـرا تا ابد
حبس کن.
چقدر میخواهم
زندانی، زندانبانی باشم؛
که هرازگاهی به سلولم
سربزند
بیا و برای ، حیران نمودنم
شلاقی از عشق را بر گـُرده ی
ضعیف و ناتوانم فرود آر .
این انتظار چقدر کُشنده است
شبانه روزم تقسیم شده میان
انتظار و دلتنگی،
تا خودم را به نفهمی نزنم
بیا مـرا به میعادگاه
شبانه ات ببر
به آسمانِ نگاهت،
به کهکشانهای زیبا
و دستنیافتی
یادت هست میگفتی:
اگر روزی با من همسفر شوی
سیاره ها را دوره می گردیم
مریخ، زحل،اَتارُد، اورانوس را،
فتح می کنیم و در آخرین سیاره
هنگام شب چله باغستانی از انار های قرمز دانه یاقوتی برایت خواهم ساخت تا اهالی زمین
را برای ضیافت،مهمان کنی
سال هاست قلبم در انتظار
آمدنت ذوب شد
هنوز خیال آمدنت در سرم هست به آسمان که نگاه میکنم
منتظرم تابیایی و مـرا به
جهان ناشناخته ها ببری.
من از همهی آرزوها گذشتم ؛
حتی از زندگی؟ لیکن باز آی
و ببین فقط من ماندم،تنها
و طواف چشمهایت شده
برایم آرزو
حال بیا!
و مـرا به طواف
چشمهایت بشارت ده