.
آمدی و رفتی...
مثل سنگی که به برکه افتاد
و به هم ریخت سکوت شب را.... .
من اگر ماندم و دلخوش به نگاهت بودم
راز چشمان تو را فهمیدم
که به هر کس افتاد
دل و دینش همه به یغما رفت....
.
من به زیبایی مهتاب قسم خوردم و به تلخی این خاطره ها...
به غروبی که گذشت
به طلوعی که دمید
به صدای شبِ تنهایی و غم
که به جایی نرسید
که تو برمیگردی
و من از هجمه ی تنهایی و بی مهری این شهر شلوغ
می توانم به جهان تو پناهنده شوم....
ZibaMatn.IR