زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

زن
پیاده،نومید، بی‌پناه
گاهی یادش می‌رود
دارد با خودش بلند حرف می‌زند.

چند نانِ لواش
دو سه گوجهٔ تَه‌مانده
کمی پیاز و یکی دو سیبِ کبود،
با چادر کهنه‌اش به دندان،
خاکروبِ کوچهٔ پی‌کشان.

آبرو دارد، پیاده
آبرو دارد، نومید
آبرو دارد، بی‌پناه... من اسمِ کوچکِ مارکس را به یاد نمی‌آورم
من هرگز یک صفحه از لنین نخوانده‌ام
اما نمی‌دانم چرا چپ به دنیا آمده‌ام!

الان سه ماهِ کامل است
بازنشستگیِ مرا واریز نکرده‌اند،
منتظرم بچه‌های کارگاهِ شعر
ثبت‌نام کنند.

باز برمی‌گردم پشتِ‌سر،
زن دارد آهسته از انتهای کوچه
سمتِ سایه روشنِ درخت و دیوار و آدمی... می‌رود.

کم نیستند کسانی
که صورتِ رنگ‌پریدهٔ خود را
مرتب سمتِ سیلیِ باد می‌گیرند!

او کمابیش فهمیده‌است
با من چه نسبتی دارد.
چرا قَسَم بخورم،
همهٔ زنان پیاده
همهٔ زنان نومید
همهٔ زنان بی‌پناه
خواهرانِ من‌اند...!
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن