به باران نمی بازم
به باد نمی بازم
به برف ، به گرمای تابستان
نمی بازم
با جسمی نیرومند
بی هیچ چشم داشتی
بی هیچ خشمی
ارام لبخند خواهم زد
غذایم روزی یک کاسه برنج
یک کا سه سوپ با کمی سبزی
هرانچه روی میدهد را
به پیشیزی نمی گیرم
خوب می بینم خوب می شنوم
و درک میکنم
و سپس فراموش می کنم
زیر سایه درخت سرو دشت انجا که یک کلبه چوبی کوچک است
می مانم اگردرشرق کودکی بیمارباشد
به پرستاریش می روم
اگردرغرب مادری خسته است
بار ساقه های برنجش را من بر دوش میگیرم
اگردرجنوب کسی درحال مرگ است
بدیدنش رفته به اومی گویم که نترسد
اگردر شمال، کسی می جنگد یا
اشتباه داوری می کند
به اومی گویم که از کاربیهوده بپرهیزد
در خشکسالی ، اشک می ریزم
در گرمای تابستان ، راه می روم
شاید نا توانم بخوانند
شاید تشویقی نباشد
و یا سختی و رنجی
اما
من با ز هم
می خواهم این چنین باشم
ZibaMatn.IR