شب ماند و او دیگر نیامدگم بودم و دستی به روی شانه ام زدگفتم که دیگر جان ندارممن بغض ابری بی قرارمقلبم گرفت از شهر خالیرد کن مرا از آشفته حالی... ZibaMatn.IR
عکس نوشته ترانه شب ماند و او دیگر نیامدگم بودم...