دلم می خواست کوچک می شدم
آنقدر که نبینی مرا
به اندازه یک واژه
سبک، بی وزن، پر از فریاد
یا می شدم آن سیگاری
که از سر تفنن کنار لبت بود
و یا فضای اطرافت
که بار هزاران حرف ناگفته داشت
دلم می خواست باد بودم
می وزیدم به آرامی
مو هایت را می کردم آشفته
یا می رقصیدم
لا به لأی انگشتانت
بسان مهره های یک تسبیح
اما نمیدانم چرا
خاطره ای شدم
در امتداد غروبی حزن انگیز
در کهنه ترین پستوی فکرت
که در لا به لأی دفتر زندگی ات
غریبانه و بی کس گم شدم
ZibaMatn.IR