زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

من آن انجیر نارسی بودم که دستان تو مرا از آن درخت کهنسال جدا کرد...درخت مامن من بود،آرامش گاهم بود.در آغوشش بی هیچ هراسی میزیستم،اما من پشت به احساسش،تو را برگزیدم و خود را به دستان گرم تو سپردم.عطر آن دست ها مرا عاشق و از خانه ام دور ساخت...تو مرا چیدی،کمی چشیدی و سیراب از این احساس خام،بی هیچ رحمی مرا دور انداختی...تو رفتی و من ماندم و قلبی پاره و ترک خورده،دستی دور از خانه ام و احساسی که سیراب نشد...تا که زیر پای عابری چند نالیدم...حال سالهاست که این قصه چون عطری خوشبو در زیر درخت انجیر پیر هرشب خوانده میشود...
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن