من ازگوشه ی چشمم
شن می ریزد
هر روز....
و تو با گوشه ی دست هایت
فقط گوشه ی دست هایت
خانه ای شنی ساخته ای
چطور می شود با تن بیابان شده
از لحظه ی کوچک سبز این درخت راش
قرض گرفت
چطور می توانیم
دریا را بغل بگیریم
بریزیم روی صورت هایمان
و با موهایی شنی
لبخندی نیمه ریخته
بر ساحل بگشاییم
ما مرگ را شب به شب حمل می کنیم
و امشب
آن عقاب پیر بخت برگشته به شانه ات
فرود خواهد آمد
منم و دریا و لبخندنیمه ریخته ی شنی
ZibaMatn.IR