دلبرکم با هر که میخواهی باش ولی دستانِ تنهای مرا فراموش نکن.
به هر که میخواهی نگاه کن و گوش بسپار، ولی از یاد مبر که من جز تو و زنگِ صدایت هنوز هم نمی بینم و نمی شنوم.
عمیق و آزاد نفس بکش ولی به خاطر داشته باش من همانم که تنها تو را نفس می دانست.
آسوده و خندان چشم هایت را ببند انچنان که نسیمی سرد و معطر را در کویری سوزان روی پوستت حس کنی، با آرامش به خواب برو.
می گویند و می دانم که دست های تنهای مرا فراموش کرده ای،
همه ی هستی را می بینی و می شنوی جز منِ خودت را،
نفسم را گرفته ای و انگار که منی وجود نداشته و ندارد آسوده می خوابی؛
تو را به خطوط دست های معشوقت قسم،
خواب هایم را برگردان، می خواهم چون پسرکِ خوش خیالِ قبل از تو رهایِ رها بخوابم..
ZibaMatn.IR