بی تو دلگیرترین جمعه ی یک پاییزم
از خودم خالی و از عشق و جنون لبریزم
چون جهنم شده هر جا که نباشی و هنوز
من به لبخند تو یک شهر به هم میریزم
چه شود یک شب اگر باتو به پایان برسد
کو توانی که از این خواب خوشم برخیزم؟
مرگِ غم های تو واجب شده ی دینم شد
بی جهت نیست که بر اخم تو چون چنگیزم
باورت می شود از ترسِ نبودت یک آن
مثل یک برج بلا دیده، فرو می ریزم
هیچ کس دل نگران من و آشوبم نیست
وقت آن شد که به امداد دلم برخیزم
بهاره کیانی
ZibaMatn.IR