شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
هرگز شده در باورِ خود گُم شده باشییا سوژه ی حَرّافیِ مَردم شده باشیآئینه ی غم دارِ کسی باشی و هر شبدر حسرتِ یک لحظه تبسم شده باشیتاراجِ غمی زخمه زده بر دل و جانت؟فرقی نکند دلبرِ چَندُم شده باشیآیا شده از غصه دلت خون شده باشدبا _خاطره_ درگیرِ توَهُم شده باشیدستی نرسد… دست تو را عشق نگیرد!چون خوشه ی نارسته ی گَندم شده باشیدل خسته تر از قلب تَرَک خور...
دل به چشمان خدایی نسپاری جز منیادی از خود به دل غیر نکاری جز من“من ضمانت شده ی مکتب عشقم صیاد”وای اگر دست برآری به شکاری جز منچون بغیر از تو و عشق تو ندارم کاریشرم دارم که شوی عاشق یاری جز مننگرانت شده قلبی که در آن جا داریبی قرار است بیابی تو قراری جز منزیر لب زمزمه کردم همه شب نامت رادرد دارد همه را یار شماری جز منشک ندارم که شبی میرسد از راه که بازبا همه مشغله ات هیچ نداری جز منزیر بارانِ پُر از...
خیرگی جُرم است بر چشمان تو حتی کمشمی خَرم با جان، گناهِ مُجرمی را با غمشلذتی که بُرده دل از مستی چشمان توشک نکن جمشید هم حتی نبرده از جمَشدر مسیر زندگی هرگز دو راهی خوب نیستعاشقی را دوست دارم با همه پیچ و خمشدلبَری کردن خوراک چشم های کال توستعصر می چسبد کنارت چای، آنهم گُل دَمَشسیب و گندم را نمی خواهم بهشتش مال تومی شوم حوا اگر عاشق بماند آدمشسرسره، پاییز، آبان، برگ ریزان، وای وایپرسه ها در جاده ی چالوس، باران نم ...
بی تو دلگیرترین جمعه ی یک پاییزماز خودم خالی و از عشق و جنون لبریزمچون جهنم شده هر جا که نباشی و هنوزمن به لبخند تو یک شهر به هم میریزمچه شود یک شب اگر باتو به پایان برسدکو توانی که از این خواب خوشم برخیزم؟مرگِ غم های تو واجب شده ی دینم شدبی جهت نیست که بر اخم تو چون چنگیزمباورت می شود از ترسِ نبودت یک آنمثل یک برج بلا دیده، فرو می ریزمهیچ کس دل نگران من و آشوبم نیستوقت آن شد که به امداد دلم برخیزم...