زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

روز به روز کلاف ذهنت پیچیده تر از قبل می شود. راه گریزی نداری، احساساتت را به تاراج برده اند و تو فقط نظاره گر بودی. دلت لک می زند برای پرستوهای کوچ کرده از قلبت که الان آواره هستند. که دلخوشی شان گرمای سوزانِ چهاردیواریِ قلبت بود. قلبی که فصل زمستانش را می گذراند. جاده های ناهموارِ زندگی ات که قرار بود هموار شوند، بیشتر از پیش خودنمایی می کنند. دست هایت را دراز می کنی تا چیزهای از دست رفته ات را بشماری. تا با ستاره های بختت که در حال افول هستند خداحافظی کنی. پتکی سرت را نوازش می کند. به خودت می آیی. می فهمی که اسیرهای بخت برگشته ی درونت هرگز آزاد نمی شوند. همان جاست که با چشم های اشک بارت، بیشتر شورِ چیزهای داشته و نداشته ات را می زنی. آن زمان است که دل به دریا زدن کار چندان دشواری برایت نیست. باک جرئتت را تا آخرین قطره پر می کنی و می تازی و می تازی، تا اندک اقلامی که برایت مانده اند را با چنگ و دندان نگه داری. که زنجیره ی این نابودیِ ناخواسته را قطع کنی. تو نمونه ی بارزِ آدمی خواهی شد که وقتی چند مایحتاجش را از دست دهد، حریص تر می شود در داشتن بقیه چیزها. و این داستان تا لحظه های واپسینِ عمرت ادامه خواهد یافت !!
ZibaMatn.IR

Moones_ahangari ارسال شده توسط
Moones_ahangari


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن