پیدا و پنهان
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «پشت گوشم زخم شده، ماسک بیچارمون کرد.» مرد قوی هیکلی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «آقا این ماسک و پاسک همه اش الکیه، ما همسایه مون همیشه ماسک می زنه، تا حالا هم دو بار کرونا گرفته.» مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، پرسید: «پس چرا خودتون ماسک زدید؟» مرد قوی هیکل گفت: «بیخودی. اشتباه. همه می زنن، ما هم می زنیم.» این را گفت و می خواست ماسکش را بردارد که گفتم: «ببخشید می شه خواهش کنم برندارید؟»
مرد گفت: «چرا؟»
گفتم: «من می ترسم.» مرد گفت: «عزیز من، ترس چیه؟ به جون خودت کرونا حرفه... کاش می شد این ویروسه را دید، تا بفهمی بیشتر جاهایی که می گن ویروس هست، ویروس نیست.»
با خودم فکر کردم«چطور ممکن است یک نفر اینقدر بی فکر باشد؟» داشتم فکر می کردم «بی شعور است یا ابله یا احمق و نادان؟» که دیدم مرد به من خیره شده است. کمی ترسیدم و ناخودآگاه لبخند زدم. با خودم فکر کردم «چه خوب که فکر را نمی شود دید.» هنوز لبخند روی صورتم بود که مشت سنگین مرد زیر چشمم نشست. مرد گفت: «ویروس را نمی شه دید، فکر را که می شه خوند.»
امروز وقتی داشتم روی بادمجان سیاه زیر چشمم یخ می گذاشتم با خودم فکر کردم کاش ویروس را می شد دید. ...
ZibaMatn.IR