مرا ببخش... اگر پنجه های گرگ ندارم
برای بُردنِ تو نقشه ای بزرگ ندارم
بگو بیایم هرگوشه ی جهان که بگویی
که پَر بگیرم هرسمتِ آسمان که بگویی
قرارِ اول مان هرکجا که دار نباشد
که دُورِ سینه ی مان سیمِ خاردار نباشد
توجهی به شب و حلقه ی طناب نکردن
قرار بعدیِ مان مرگ را حساب نکردن
بدون بال درین آسمان پرنده بمانیم
قرار بعدیِ مان: لج کنیم، زنده بمانیم!
اگرچه بر تنِ مان ردّپای قرمزِ جنگ است
به مرگ فکر نکن، زندگی هنوز قشنگ است...
.
.
.
.
حامد ابراهیم پور
چند بیت از یک مثنوی قدیمی
ZibaMatn.IR