چقدر بلند سکوت مى کنى
که من ،
پردهٔ گوش حوصله ام
پاره مى شود !
کمى غزل برایت مى ریزم
کمى براى خودم
تو مزمزه مى کنى دوباره
و من زمزمه مى کنم:
تو ، طعم داغِ
برهنه ترین شب غزلوارى
من ، رقص پاى لبم را
بر روى گونه هات!...
چقدر دور مى شود از ما
جهان ، که پشت سر خواب است
و ما میان نفسهاى تند شرم و تلاقى
شبیه ثانیه هاى دیر بیداریم
و شب ، به این مى اندیشد
که فردا را
به رونق پنهان ما
نیاورد هرگز....
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
ZibaMatn.IR