غریبی عاشقم
غرق در امواج نگاهت
که دریا دریا
دورم از ساحل آرامِ آغوشت...
مرا ببین!
چه غریبانه در گردابِ تنهایی
نفس نفس زنان دست و پا میزنم!
آه... ای کشتیِ نجاتم ! مرا دریاب...
دستانم را بگیر و به آغوشت کشان...
نجاتم بده
از شرارت این طوفان بلاخیز و به ساحل امنم رسان...
تا آرام بگیرم در جزیرهٔ زیبای تنت...
ساکن شوم در قصر بلورینِ قلبت...
و شرابِ نوشین عشق را تنها با تو
و تنها به نام تو
مست و بی پروا، در جامِ ابدیت سرکشم...
آرامم کن آرامِ جانم
آرامم کن.
به قلم شریفه محسنی \شیدا\
شاعرکتاب \غزل های شیدایی\
ZibaMatn.IR