من به بی رحمی حادثه های زندگی اعتقاد دارم این که اتفاق میوفتن تا بهم بزنن تمام معادله هات رو
تو یک حادثه بودی از اون جنس هایی که نه میشه گفت تلخ نه شیرین !
مثل وقت هایی که پرستار بخش رو به روت وایمیسته و میگه خدا و شکر دخترتون سالم به دنیا اومد ولی همسرتون ...
کاری از دست ما بر نیومد !
و قبل این که به خودت بیای تنهات میزاره با یک اتفاق ترش که هرگز نمی فهمی جمع شدن چهره ات از لذت بود یا ....
تو نمی دونی
ولی قبل از تو جمعه به جمعه کوله سرخوشی و به دوش می نداختم و یک تهران و با شوق زیر پا می گذاشتم
قبل از تو لا به لای شیطنت هام مسخره می کردم تمام حماقت های عاشقانه را
تو خبر نداری
ولی قبل از تو زیر بارون با خنده می دویدم
و لب جدول های خیابون پرواز می کردم از سفید به سبز و از سبز به سفید
تو نمی دونی ولی من قبل از تو خوشبخت ترین تنهای تنها بودم
چه می دونستم بارون و هوای دو نفره چیه ؟
چه میفهمیدم جمعه و غروب چ دردی ؟
فقط ی بار پام رو اون جدول لعنتی زندگی لغزید و سقوط کردم در آغوش تو
قبل اون سقوط اصلا قبل و بعدی وجود نداشت
فقط خودم بودم و خودم با رویای پرواز
اما ناگهان یک سقوط همه چیز را بهم زد
قبلش نمی دونستم غروب های جمعه طناب میشه دور گردنت و هعی تنگ تر و تنگ تر میشه تا جون بدی تک تک لحظه هاشو اما درست قبل از اخرین نفس رهات میکنه تو تاریک ترین حالت شب
تنهای تنها
یلدا حقوردی
ZibaMatn.IR