بیا قدم بزنیم امشب این خیابان را
دوباره حس بکنیم احتمالِ باران را
چه زود می گذرد مهر و از همین حالا
گرفته ایم به خود، رنگ و بوی آبان را
غمی میانِ نفس های سرد پاییز است
که می بَرَد به تناسُخ روانِ انسان را
بیا به یاد هزاران شبی که بی تو گذشت
کمی مطالعه کن این کتابِ عریان را
در ابتدای همین چارراه، یک کافه ست
بیا تمام کنیم این مرورِ میدان را
کنار هم بنشینیم و باز مثل قدیم
دوباره سَر بکشیم انتظارِ فنجان را
از این به بعد بیا در شروعِ بازیِ عشق
به سادگی نپذیریم سوتِ «پایان» را
زهرا موسی پور فومنی
ZibaMatn.IR