سکوت می کنم در پاسخ به تمام دوستت دارمهای مبهمی که روانه ی دلم کردی !
که دوست داشتن و دوست داشته شدن آداب و مهارت خاص خودش را دارد!
وتو
تو خنده های عاشقانه تری داشتی
فالهای ایرانی اصیل تری برایم برمیداشتی
تویی که روح چشمانم را با گیتار زندگی میرقصاندی؟
و مینواختی نگاه ِ لهجه ام را با لبخندِ
پرت شده ات به سمت و سوی پنجره ی آغوشم !
تویی که به تکرار فکر میکردی رشته رشته ی اعصاب بهم ریخته ام را!
آه ای عشق جان پشت ترافیک گذشته تا حال خاطراتمان را راهنمایی کرده ام که این عشق را مخفی کنند
که حتی اگر ترانه هایم هم از درد بخود شان مچاله شوند زمزمه ِشان نکنم!
باران شده ام که نوازش شوم که ببوسی ام
که در آغوشت گم شوم!
حال تو رفتی وروزهایم عجیب بهم ریخته!
از تَوَهم دوستت دارمهایی که روزی روانه ی دلم میکردی!
همانقدر مبهم؛
همانقدر خیال انگیز.
باران کریمی آرپناهی.
ZibaMatn.IR