رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر
من ماندم و سیگار و دود و برج خاکستر
من ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشه
با خاطراتت می شوم گم توی هر دفتر
تنها درون خانه با خود عالمی دارم
از ابتدای پنجره تا انتهای در
با حس بد هر روز در آیینه می بینم
اثار پیری را به روی ریش و موی سر
من پیر و زله می شوم یک روز! اما تو
هر روز بانو می شوی هر روز زیباتر
نام تو را در گوش من هر روز می خواند
این عشق کهنه این زبان حال خنیاگر
دیوانه بودن دل سپردن عالمی دارد
دیوانگی را دوست می دارم ازین منظر
حالا بدون تو من و این خاطراتی چند
تنهایی و سیگار و شعر و برگی از دفتر
ZibaMatn.IR