زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

هر زمانی نقل های سنتی آذربایجان رو می دیدم لبخند تلخی؛ ولی طولانی روی لبم جا خوش می کرد.
یه روز که به خونه ی خاله ام رفتیم، بازم
نقل دیدم
بازم یادش افتادم
بازم روحم مثل پروانه ای پر گرفت که به سمتش بره
و دست آخر اون لبخند کذایی دوباره اومد رو لبم ..
هر دفعه می دید هیچی نمی گفت..
هیچ سوالی نمی کرد...
حداقل بپرسه " دیوونه ای؟!..آخه نقلم لبخند زدن داره؟"
ایندفعه بازم سکوت کرد.
وقتی مهمونی تموم شد؛ اومدیم توی ماشین دستی با کلافکی به مو های مشکیش کشید و جرئت کرد وارد خط قرمزم بشه.
ازم پرسید " چرا همیشه به نقلا لبخند تلخ می زنی؟ "
منم از سکوت خسته شده بودم..
رو کردم بهش و گفتم:
"من یه پسر ترک رو دوست داشتم ..گذاشتم رفت..
نمی دونم می دونه دوسش دارم یا نه!
ولی من هنوزم با نقلا یادش میوفتم..
حالا که خط قرمزم رو رد کردی و فهمیدی هنوزم که هنوزه
کسی رو دوست دارم
می تونی بری ...
به امون خدا..ما به رفتن دیگران عادت کردیم ؛ ولی این رفتن با اون رفتن اولیه یه تفاوتی داره...اونم اینه که دیگه هیچ رفتنی جز اون اولین رفتنه و ترک کردنه..رو توی حافظه ام نگه نمی دارم و بخاطر همین
مرده یا زنده ی کسی که ترکم کرده برام مهم نیست!..
حالا راه بازه می خوای برو ...و مثل همه ترکم کن!
یا اینکه بمون و درکم کن!"
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR
متن های مرتبط فاطمه تیموری


انتشار متن در زیبامتن