اینک تو ماندی و میان دستانت دست تنهایی
تو ای عاشق تو ای تلفیق بغض و اشک و تنهایی
به قدر هق هق ات دیوار برای تکیه دادن نیست
بر این افتاده از چشم ات هوای ایستادن نیست
به جز زانو بغل کردن غباری بر نخواهد خاست
مجنون شهر ! به جز تو شهریاری بر نخواهد خاست
تو یار شهر عشق هستی دریغا شهر یارت نیست
به جز دلهای سنگ و ساکت و سرد در کنارت کیست
امید یاورانی نیست با این خیل نا یاران
بمیر آخر بمیر ای شهریار شهر سنگستان
ZibaMatn.IR