حال دلم خوب است ...
منم و یک فنجان چای
تکیه داده ام ...
به پشتیِ قدیمیِ قرمز اتاق ...
خوشم ...
از خنده های مادرم
که بوی خوش دست پختش
پیچیده در پستوی خانه ...
اندکی شعر سروده ام
از چشمان پر زرق و برق مادرم
چند خطی نوشته ام
از ایستادگی های پدرم
صدای گنجشک روی دیوار حیاط
مهمان ناخوانده را وعده می دهد
و چقدر شیرین شنیده ام
که مهمان حبیب خداست
و خدا ...
همان شعری ست که از چشمان مادرم خوانده ام
..
..
بهزاد غدیری
ZibaMatn.IR