مَن شاعری در شعر مَدفونم
سُر خورده ام در عُمق افکارم
سینوس و جَبر و احتمالم را
زخمی نمودم پایِ اشعارم
وقتی دَهانم شعرهایم شُد
جُغرافیا، تاریخ را سایید
ساعت به سمت دَرد رو کَرد و
در اِنزوایی توله اش زایید
از صُبح تا شب جُفت بازی ها
با مصرعی در ژانرِ هرجایی
من بارها سِقط جَنینم را
قِی کرده ام در سَطل تنهایی
از من فقط یک جُرعه جا مانده
هُورتَم بِکش از توی فنجانت
یا استخوانم را بِکش بیرون
از لابلای نیشِ دندانت
وِردی بخوان پَرتم کُن از دنیا
تاریخِ مَصرف روی اخطار است
جز مُشتی از تاول نمی بینی
اینجا فقط جا پای سیگار است
بی سیم خود را زود روشن کن
فرمانده نیروی کَرکس ها
من لاشه ام در خود پَلاسیده
بردارم از دنیای ناکس ها
رگهای مَغزم هم عَرق کرده
کاری بکن کَفتار سَهل انگار
جایی برای شعر و شاعر نیست
خط خورده ام از توی هر آمار
خون از سَرِ قلبم سرازیر است
لولای ذهنم پیچ گُم کرده
بختم شبیه عَقربی در ماه
تنها فقط یک هیچ گم کرده
در ازدحام باور و تردید
رنگین کمان یک طاقِ بی رنگ است
من کُشته ی فردای دیروزم
در فالِ من آشیل هم لَنگ است
من مُرده ام از بیت هایی که
فُحشم به آن هی بوق می خورده
با تیغِ هر سانسور در ذهنم
شعرم فقط در نُطفه می مرده
ای تُف به هر چیزی که آدم را
از آسمان در نافِ خود تا کرد
یک تکّه نان مانده در پَستو
صد مرگ، در یک زندگی جا کرد
گندم اگر بابای مارا خورد
من سیب و موز و انبه میخواهم
مثل تمام چیدمان هایم
هر چیز را از شَنبه میخواهم
شاید که در این شَنبه ی نارس
قفل از زبانِ قصّه بردارم
یا بر سر خودکار پُر دَردَم
هرشب کُلاهی تازه بُگذارم
ZibaMatn.IR