دارم به آخرین پیامتان فکر می کنم؛
پیام های سوخته ی ناتمام
که هیچ وقت به مقصد نرسید...
به اینکه " نگرانم نبا... "
به اینکه " از دور می بو... "
به اینکه " تو هم مراقب خو... "
دارم به انگشت های کسی فکر میکنم
که برایت نوشته بود:
" عزیزم، رسیدی زنگ بزن "
به باقیمانده ی شیشه ی عطرت روی میز
به پیراهن تازه ات
به اینکه مرا ببخش مادرم
اگر این بار جای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه می آورم...
ZibaMatn.IR