موضوع : از دل برود هر آنکه از دیده برفت
همیشه که نباید از خوشی ها ی خود گفت ، بگذار یک بارم از تلخ ترین روز هایمان بگویم . آن روزهایی که کل شهر را با هم قدم می زدیم ، آن روزها که هیچ وقت تصور نمی کردم روزی غریبه ترین آشنایی باشیم که دراین شهر هستیم . اما کی می دانست که تو دیگر در کنار من نیستی و من تنها چگونه مبارزه کنم با هجوم زیادی از خاطره ، این انصاف نیست که خاطراتمان دونفره باشد و من تنها با آن ها مبارزه کنم . تو حتی روحت هم خبر ندارد از این دلتنگی تمام نشدنی من ، حال اگر برگردی می گویم عزیز تر از جانم تو تلخ ترین خاطره من هستی . مگر قهوه تلخ نیست ؟ اما خیلی ها معتادش هستند ، تو برایم همچون قهوه تلخی اما تلخی ات هم شیرین است . گوشه گوشه شهر را وجب می کنم و هر لحظه تورا میبینم . گاهی یک دوری خیلی از اتفاق های گنگ زندگیت را سرو سامان میدهد ، گاهی یک رفتن همه چیز را ثابت میکند ،گاهی رفتن هایی را نمیتوان باور کرد ، تو رفتی و حرف چندانی نمی ماند ، چه باید گفت با آن کس که میدانی نمی ماند؟؟؟
پس کی قرار است از دل برود هر آنکه از دیده برفت ؟ خیلی وقت است دیگر نمیبینمش ولی هنوز در قلب و خاطرم مانده است .
ZibaMatn.IR