و شاید تو نمی دانی که دلتنگم
بدون تو اسیرِ مکر و نیرنگم
و دلتنگ از همه روزهای بی رنگم
و شاید تو نمی دانی که حیرانم
بدون تو چنین غمگین و گریانم
و حیران از همه عصیان انسانم
و شاید تو نمی دانی که بی تابم
بدون تو کویر و دشت بی آبم
و چون ماهی اسیر نور مهتابم
و شاید تو نمی دانی که بیمارم
بدون تو از این میخانه بیزارم
و گریان از غم هجران یارانم
نمی دانم نمی بینی که بی رنگم
بدون تو به زیر کوهی ازدردم
و بی رنگ از همه دوران صد رنگم
نمی دانم نمی بینی که گریانم
بدون تو سِپَندِ اشک چشمانم
هراسان از همه چشمان عصیانم
نمی دانم که می دانی.؟..که
میدانم،نمی دانی...
و شاید هم تو میدانی!
همه اندوه پنهانی در این دنیای ظلمانی
حسن سهرابی
ZibaMatn.IR