بیو شاعرانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بیو شاعرانه
موج زلفت کشتی چشمان من را دل بِبُرد
ترسم از روزی که پهلو گیرد او، در ساحل آبهای تو
دوست داشتنت روح بود
که بر جان مرده ام
زندگی بخشید
در نگاهم چشمه ی خورشید دارم، سالهاست
پر شده از آفتابِ من ،سبوی پنجره رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
بال بُگشای،که این کبک بلا دیده میان (دِه) ما.......
سالهاست ،که درگیر نگاه است هنوز.......
حسن سهرابی
قصه ای پر غصه از اندوه و مرگ است ،یا که درد
اینکه خواهر یا برادر،روبرویت ساز جنگی سَر کُنَد
.....................
حسن سهرابی
من چراغی قرمزم
بمان
نگاهم کن
تا سبز شوم...
زهره تاجمیری
بغلم کن
و تنگ در آغوشِ آرامشت بگیرم
آن چنان که فراموش کنم
خودم را
و
ضربه هایی که بر تَنِ روحم نشسته
و شهر دودی که
به دنبال بلعیدن رویاهایم
به سوی ظُلمت می دَوَد..
عبیرباوی کتاب وُجوم
تو همانی تو همان!
اتفاق خوبی...
که یقینا روزی...
بین آشفتگی این همه فکر!
در دلم می افتی.
طعم شیرین لبانت را چشیدم
شدم دیوانه از عشقت سرودم
نبودم شاعر و شعری نخواندم
هر آن چه می نویسم در تو دیدم
دل در قفس و تن پَرِ پرواز ندارد
این حافظه بی تو که دگر راز ندارد
در جنگ میان من و چشمان سیاهت
این لشگر بی خاطره سرباز ندارد
.....................
حسن سهرابی
دلگیر
هر چه کردم تا که دل ،
دل ،گیرَد از ،
چشمانِ دلگیرت،نشُد.
..................
حسن سهرابی
و شما هیچگاه نخواهید فهمید ؛
چه کسی ، کجا ،
در نیمه شب ، از کدام شب ها ،
با بغض و دلتنگی برای شما از خواب پریده است ....!