شَبی که تاولِ ذهنم تو را مرور کُند
و با سُرنگ نبودت، هوا عبور کُند
پَناه حِرز و دُعا با کَرانه ی کُرسی
نمیتواند از این سَر، بَلا به دور کُند
بَرای دست ِ قَضا اِذْ ذَهَبْ بخوان که مُدام
گناهِ عشقِ تو جان را فَدای تور کُند
نگاه حضرتِ دریا هنوز طوفانی است
عَصای باورِ موسی، مَگر صبور کُند
اَلو گرفته تَبَم، روی چشمِ پیشانی
به این بهانه که عکسِ غَمَت، ظُهور کُند
قَسم به سازِ جُدایی، به روی زخمِ زَبان
که نُت به نُت، نمکِ تازه جفت و جور کُند
دِلت برای من و تَن در آغُلی دیگر
عَروس کامِ دو داماد، حِجله کور کُند
قُمارِ خاطره هایت میانِ قاپِ گَلو
نَفس نَفس، هَوسِ خودکشی خُطور کُند
دوباره حسِّ غَریبی، شبیه باریدن
جَهانِ خُشکِ همین لاشه را، نَمور کُند
دَهانِ سَطل هَنوزم گُرسنه خوابیده
که پایِ شِعرِ لَگد خورده را به گورکُند
ZibaMatn.IR