جنگ یخی
مرا بشناس، دلتنگ یخی را
درون سینه ای سنگ یخی را
گمان کردی که آدم میشوم من؟
ببر از یادت این منگ یخی را
خودت گفتی که با سرمای بهمن
خدایت داده این رنگ یخی را
میان آن همه آدم صدا کرد
تو ی دیوانه ی لنگ یخی را
اگر عمری فدای تو نباشم
چه باید کرد این ننگ یخی را
بریز آهسته شوری در تن من
بزن یک زخمه از چنگ یخی را
دوباره بر سر دارم بیاویز
طناب رقص آونگ یخی را
من از این پس شکیبائی ندارم
بپا کن رسم فرهنگ یخی را؟
به چشمان خودت اتش بپا کن
بزن شیپور یک جنگ یخی را
ZibaMatn.IR