کهنه رقاصه ای چو من لای گریز گیسوانت
مست و خندان فارغ از حال جهان
هی گریزم هی گریزم ...
دانه دانه از تل قهوه روشن های مویت
بسپرم خود را به باد و چون مسافر عابر هر دم خیالت
چه خیالی چه خیالی ..
چون صنوبر شاخه های ترد و چون حتن های کهنساله
سرخی سیب اورده لب هایت
کز شَرر های اخگرد
و خنده هایت ترک های ساوجین
دامنت گلدار و من کافر به چشمانت
که گه گاهی بروید گلستان ها و تاکستان ها
وزان سر بوته هاو گلبن های دشت نیلوفران
از آن الاله های طلایی و از ان گندم زار موهایت
که من کافر به چشمانت
ZibaMatn.IR