زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
2.0 امتیاز از 1 رای

نیاوردی

هر بهار از سرم گذشتی و خبر تازه ای نیاوردی
خلسه های من پریشان را غیر خمیازه ای نیاوردی

بی قرار تو بودم اما کی سر قول و قرار خود بودی
به شب تار آرزو هایم ساز و آوازه ای نیاوردی

تک درخت تکیده ی باغم با صدای کلاغ خو کردم
سالیان فراق و دوری را حد و اندازه ای نیاوردی

های های مرا همه دیدند در حصاری به نام آزادی
من گمگشته را ولی هرگز سمت دروازه ای نیاوردی

مثل اوراق دفتر عمرم که به دستان باد میرقصند
به فراموشیم سپردی و طلق و شیرازه ای نیاوردی

♤♤♤
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن