بعدِ تو من دیده ام آهسته جانم می رود
جان ز تن گشته برون روح و روانم می رود
دردهایم نیز می نالند از درد کسی
ناله هایم هر شبی تا آسمانم می رود
هیچ دردی نیست همچون درد بی درمان عشق
نیشِ آن تا قعرِ مغزِ استخوانم می رود
حسرتی نیست بجز رنج فراق از غم دوست
اُف بر این عمری که رفت و دل ستانم می رود
از پریشانی،شبم تار است چون گیسوی دوست
می برم خود را ز یاد تا که نشانم می رود
آن خدایی که به بخشش عشق را هدیه نمود
حال که در تو دیده ام ذکر و زبانم می رود
عیب باشد عاشقان در درگه تو مویه کنند
عُذرِ من کن که گاهی صبر و توانم می رود
سید عرفان جوکار جمالی
ZibaMatn.IR