دلم برای کاشی های آبی حوض
که آینه دار ماهی های سرخ بودند
برگ سبز رقصان در آب
و مورچه ی ناخدا
زمزمه ی مداد رنگی زرد کوچک
که عشق خورشید کودکی ام بود
گل سرخ
بشقاب جهیز مادر
سر چراغی سفره قلمکار
که دلش شکست و آخ نگفت ...
تنگ شده
برای خستگی های دویدن تابستان
در صلات ظهر
قایم باشک های
کوچه ی بن بست
و قار کلاغ بی محل
فلسفه ی تنهایی نارون و همهمه ی
گنجشگان روی درخت کاج خانه ی همسایه
صدای نازک باران و
این همه پاییز
برای فصل هایی که می شناختم
کم نیست
فیروزه سمیعی 🦋
ZibaMatn.IR