خسته ام از مردمِ گندم نمایِ جو فروش
خسته از فریادِ عارف مسلکان خرقه پوش
صبرکردم بی گلایه تا که دنیا بگذرد
از ریای خلق آمد در سرم جوش و خروش
در تکاپو بودم و عمر درازی، یافتم
چشمِ بیمارم روا دارد به مستی عیش و نوش
پندِ واعظ کاشتم در شوره زارِ نیستی
چون مرا بار دگر تذکار آید از سروش
دلق پوشِ صومعه می سوزد از کبر و ریا
ای خوشا احوال درویشانِ عاری از نقوش
آهوان دشت معنی را نباشد دامِ زهد
زهد بازی، فتنه جویی نیست در ذات وحوش
سیدعرفان جوکارجمالی
ZibaMatn.IR