چشمهایم را میبندم تورا به خودم دعوت میکنم با کمی مکث کنارم مینشینی؛ سی دیِ دکلمه های شکیبایی را پِلی میکنم ( حال همه ما خوب است ، اما تو باور نکن). نفسی عمیق میکشم ودراین دم وبازدم از بوی سیگار حسین پناهی هنگام خواندنش که استشمام کردم سرفه ام میگیرد. آه که چه لذتی میبریم از عاشقانه های شاملو برای آیدا.به ناگاه گریه های ابتهاج مرا به خود می آورد ( من ارغوانم را میخواهم).میچسبد بازیِ کلمات نزار بعد از بغض هوشنگ، نرم وآهسته به سراغ سهراب میروم سیگاری به دست با جمله ای قصار از جبران خلیل جبران خیالت را تَرک میکنم.
✍️رضاکهنسال آستانی
ZibaMatn.IR