مختصرم کن
تا مضحکه شهر نگشتم خبرم کن
آشفته از این زهر نگشتم اثرم کن
تا کنج قفس خو نکند در تن و جانم
رویای پریدن به سر بال و پرم کن
ای هرچه تماشای تو سرخط تمنا
از گرد و غبار گذرت تاج سرم کن
دیریست هواخواه توام ای همه خوبی
از گوشه چشمی به محبت نظرم کن
پروانه بی حوصله مجلس انسم
اتش بزن و خرمن سوز و شررم کن
صد دفتر شویده ترین واژه دردم
یک صفحه بخوان و غزلی مختصرم کن
تو حادثه جاه و جلالی به جمالت
پلکی بزن و آینه ای دیده ورم کن
♤♤♤
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR