آسمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک می وزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت می لرزد.
گنجشک ها سرخوش،
پرستوها سرمست،
کلاغ ها هم به مهمانی ما آمده اند،
برای آنها هم دانه هست.
بازی اسب ها از دور پیدا بود،
خنده هایشان چه زیبا بود.
من سیبی را می کنم پوست
با خودم می گویم
خوب بود این احساس تا ابد جاری بود.
آسمان آبی، آفتابی،
خورشید بالای آبادی.
علی پورزارع «هیچ»
ZibaMatn.IR