زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
1.0 امتیاز از 1 رای

پرچین ندامت
هر خزان می آید و یاد زمستان می کند
کوچه را بازیچه ای از برگریزان می کند

ابرهای تیره را این سو و آن سو می برد
برکه ها را آشنا با اشک باران می کند

انتظاری بیش از این هم نیست اما بی دلیل
میزند بر دوش این و صحبت از آن می کند

خرمن بیحاصلی را شعله بر تن می کشد
جلگه را همسایه ی دشت و بیابان می کند

قیمت گلبوته های رفته بر تاراج را
در حراجی برده و همواره ارزان می کند

برگ و بار مانده در سرشاخه های باغ را
پشت پرچین ندامت خشک و بیجان می کند

باد را می گویم... این نام آشنای لعنتی
جنگلی را زیر شلاقش پریشان می کند

عمر ما جز بیشه زاری رفته بر یغما نبود
روزگار است و اشاراتی به انسان می کند

♤♤♤

✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR



ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن