«رقص سایه و نور»
در چشمان من،
افکنده ای غم.
گم شده در لحظه های خیالت.
چشم انتظار نور تو،
من در سایه تاریک هم.
سرگردان در جاده ی بی پایان،
آشفته، پریشان.
نور ماه با رخ تو روشن.
من سایه ای در دل تاریک بیابان.
چه خواهد شد اگر راهم با خیال نورانی تو شود روشن؟
بی درنگ خواهم شکفت،
در شبانگاه همچون گلشن.
در نگاه تو گویی گم شده ام،
در نگاه تو گویی گشودم چکامه ای دیگر از ماه.
به راه عشقت پیوسته ام اما،
سایه های تاریک هنوز در پیش راه،
لیک همچنان دلم به تو روشن.
«هیچ»
ZibaMatn.IR