پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی از راه می رسی ،باران شکوفه و رحمت ،گلستان وجودم را معطر می کند .تاج سعادت را بر سرم می افرازی تا خانه ی دل، مقدمت را آذین باشد وپرتو عشق، از روزنه ی امید بر آن بتابدتو و عشق وامید من و غم دلتنگی..... حجت اله حبیبی...
پاییز از دلشوره های دخترش هرسال غمگین استاشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین استبادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفتزردی هر برگی که می افتد زمین داروی تسکین است...
پاییز هم از غصه های دخترش هرسال غمگین استاشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین استبادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفتزردی هر برگی که می افتد زمین از بهر تسکین است...
کودکی!ای رویای قدیمیِ خوشبختکه در باغچه ات مهربانی می کاشتمگُلِ سرخ و میخک می چیدمشب ها ماه را به مهمانی می خواندم ونسیم، شادمانه به خانه ام سر می کشیدرها بودم و موسیقیِ زلالِ عشق رابرای ستارگان می نواختم وروزهازنبورهای زرّین پَرگِردِ گُل ها آذین می بستند ومن بر بال های شادمانی و شورپرواز می کردم......
شهریور است بیاو امتحانِ تمامِ بوسه هایِ. تجدید شده رایکجا از لبانم بگیر...️ ️️️...
تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توستبه دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنمورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم !تولدت آذین زندگی ام باد...