سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
گهی رحمان و گه جبّار میشد گهی غفار و گه قهار میشدعبایش را که می پوشید حیدرخودش یک کعبه ی سیّار میشد...
انسان تنها ؛ خانه باشد یا سفر ؛ تنهاست !...
به لطف بوسه بر عکس تو، روی صفحهٔ گوشیهمین امروز یا فردا، لبم از کار می افتد!...
یکی اینجا دلش تنگ است ! آنجا را نمیدانم !...
از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود !آخرش دوران ما دوران خوبی می شود !می شود خودکامه کم کم مهربان و دست کمشهر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !گر در آمد اشک من از رفتنت دلخور نشو !دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !چارراهِ بی چراغ ِ قرمز ِ چشمان توبا کمی چرخش در آن میدان خوبی می شود !طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده استکفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود!!!آخرش روزی پشیمان می شوی از رفتنتشعر من هم صاحب پایان خوبی می شو...
اهل پرهیزم ولی می خواره می آیم به چشم!خانمان دارم ولی آواره می آیم به چشم!نیّتم بد نیست ، اما در زمان گفتنشاز غلط اندازی ام پتیاره می آیم به چشم!گرچه یک عمر است دارم گوشه گیری می کنمباز در هر محفلی همواره می آیم به چشم!هرچه می پوشم به من می آید ، اما ظاهراًدر نگاهت در لباسی پاره می آیم به چشم!بس که در این کوچه دائم رفت و آمد می کنمپیش چشم دیگران گهواره می آیم به چشم !عاشقانت روز و شب از کوچه ات رد می شوندمنتها تنها...
انتهای شک اگر انکار باشد بهتر استهر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر استمهر کس را بی گدار از قلب خود بیرون نکنقبل هر اخراج اگر اخطار باشد بهتر استهر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ رادر کنار صدق اگر مکار باشد بهتر استبیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیمراه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر استروبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کردجای چشم پنجره دیوار باشد بهتر استبوسه بااکراه شیرین تر از آغوش رضاستگاه جای اختیار اجبار باشد بهتر ا...
من از روز تولد تا کنون از بس که دلتنگمهمیشه روز میلادم دل تقویم میگیرد!...
همیشه شعرهایم چیزهایی از تو می دانندکه من با آنکه شاعرهستم آنها را نمیدانم.......
من ماهی قرمز پس از عیدم که جان دارم و استفاده ای نیست مرا ...
بدون مشورت با من، خودش تصمیم میگیرد!نمیدانم که قلبم از کجا تعلیم میگیردمن از روز تولد تا کنون از بس که دلتنگمهمیشه روز میلادم دل تقویم میگیرد!چرا حس میکنم در جای دوری که نمیدانم!یکی هر شب برایم مجلس ترحیم میگیرد!مرا اینقدر در محدودیت نگذار! می میرم!که قلب کشوری در موقع تحریم میگیرد!نگو در یک زمان خاص باید منتظر باشم!دل ِ ساعت اگر زنگش شود تنظیم، میگیرد!به آرامی مرا توجیه کن، گر ساده دل هستمکه قلب ساده گاه از شدت تف...
دوستت دارم که آمد بر زبان خوابم گرفتمتهم اغلب پس از اقرار خوابش می برد......
مثل خودکاری که روی پیشخوان بانک هاستبا غل و زنجیر پایم، جابجایم میکنند!...
من که گفتم چشم،امّا خوش به حال هرکه از لطفا از این بیشتر نه گفتنت رد می شود!...
نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشتآخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد...
«عشق» روح است، پس از مرگ، نمیفرسایدعشق، سلطان جهان است -که میفرمایدعشق مانند کلیدی ست که در یک لحظهمیتواند در قلب همه را بگشاید!او نگهبان جهان است، حواسش جمع است!مثل چشمی ست که دارد همه را میپاید!هرکه پرسید که : «عاشق شده ای در عمرت»؟نکنی یک ذره تردید و نگویی «شاید»! همه ی زندگی ات در به در عشق نشو!تو اگر صبر کنی، «عشق» خودش می آید...
گیسو بیفشان بید نامجنون من! در بادبی گردهافشانی گلی پابند گلدان نیست...
میرود اینجا سر هر بی گناهی پای داربار کج این روزها اغلب به منزل میرسد...
مرد اگر بد هم ببازد خوب تاوان می دهد...
مثل بیماری که بالاجبار خوابش میبردمرد اگر عاشق شود دشوار خوابش میبردمیشمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای اوساعت دیواری از تکرار خوابش میبرد...
می روم تا از سر خود عکس برداری کنمتکه هایی از صدایت در سرم جا مانده است...