خنده هایت را قدر بوسه هایت و سکوتت در تعلیق را قدر صدایت در آواز، دوست می دارم. و در ندیدنت چه فرق می کند که بگویم دلم بیشتر برای چه تنگ است وقتی دلم برای تو تنگ است.
خواستم بگویم دوستت دارم اما جمله ها ابترند پشت این ظاهر بی خیال دو چشم خیس شوری انتظار را شره می کنند غمگین نیستم خسته[بودم و حالا] نیستم شادم که داشتن و داشته شدن رویداد دو سویه شادی ست بیش از هر آنچه بگویم دلتنگم آخر در دست های دوستت...
شب اشک زهره می چکد برگونه های ماه تلخند خاطره ای خوش که خوش نماند افیون خواب را به کامم چکانده است تصویر سرد دیوار روبرو رویای کودکانه پرواز را خمیازه می کشد تا انجماد خواب و رهایی زین آه بی پناه یک پلک فاصله است هرچند یاد تو بیداری...