پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تنها شده ام در شب تاری بغلم کنگر حال مرا دوست نداری بغلم کنکارم همه جا در همه ساعت شده گریههمراه همین گریه و زاری بغلم کنباید بقبولی و نپرسی: به چه علت؟من مال توأم گاه گداری بغلم کنگفتند: حلال است به ایام شبابیکم کن صنما فاصله، آری بغلم کندر بحبوحه ی مشغله ی فکر جماعتبردار، ببر، گوشه کناری بغلم کنپاییز رسید و بغلت چاره ی درد استدر فصل خزانم تو بهاری بغلم کن...
بسم رنگ آن دو چشمت شعر من آغاز شداولش گفتم، بگویم شعر مایل بر کجاستتا که رویت هست از چیز دگر گفتن؟... نخیرشعر من امشب تمام و تام راجع به شماستشعر من با روی زیبایت عجین گردیده استحقُ وَالاِنصاف رویت اَحسَنُ الخلقِ خداستشعر من امشب تمامش بابت آشوب توستاین که از کل زنان شهر من خوشگلتریاین که در بازارِ دل ها بهترین خواهان توییچشمکت را میدهی و در عوض دل میخریصورتت ایهام دارد نازنین و نازی استوحشیانه خوشگلی هم میکُشی هم میدری...
نام مرا گذاشتند امیر به معنای واقعیاما به دست عشق شدم اسیر به معنای واقعیعالم مرا به نام شاعر تو میشناسدمبا گفتن از شما... شدم شهیر به معنای واقعیراهم ز راه عشق سوا بوده از ازلدیدم تو را و عوض شد این مسیر به معنای واقعیخواب از دو چشم من گرفته است چشم ساده اتیک دانه قهوه ی در ظرف شیر به معنای واقعیشاهان عالمند عاشقان چشم تونام مرا گذاشتند امیر به معنای واقعی...
"من بمیرم هم نمیگویم بمان اما بمان"عمراً این جمله نخواهد شد بیان اما بماناز درون چشم هایم التماسم را بخوانبر نمی آید تمنا از زبان اما بمانرفته ها نیمی ز جان خسته ام را برده اندسهم دستان تو اَست این نیمه جان اما بماننیمه جانی بر کفم مانده اگر خواهی ببرمیتوانی قاتلم گردی، بدان... اما بمانگفته بودی: مهر، آبان یا که آذر میرومگرچه گردیده کنون فصل خزان اما بمانرفتنت من را به سمت قبله میگرداندم"من بمیرم هم...